..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ]..

ساخت وبلاگ
مردم آنقدرها هم که فکر می‌کنید به شما اهمیت نمی‌دهند. شاید تلخ و ناگوار به نظر برسد اما واقعیت دارد. اگر همیشه فکرمان درگیر برداشت دیگران در مورد خودمان باشد، باعث می‌شود نظرات و توقعات دیگران برای‌مان تعیین کننده بشود.اینکه چه کسی هستیم، مدام در حال تغییر است . گذشته، حال و آینده‌ی ما کاملا با هم متفاوت است زیرا نگرش ما طبق شرایط زندگی و تجربیات، تغییر ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 222 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1396 ساعت: 12:48

عکس و تصویر لبانت سیب ممنوع بهشتی تو زیبایی و دور از هرچه زشتی برای بردن غم از ...

 

+ کسی که تولدمو یادش نبود تبریک بگه ولی خودم که یادمه 

..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 221 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 14:19

داشتم فکر می‌کردم آدمیزاد چه شبیهِ رودخانه است، نه؟ رودخانه و آدم‌ها، همیشه به یک هیئت و یک ظاهرند. با اینکه همه خبر دارند آبی که دیروز ازین‌رود می‌گذشته، گذشته و رفته و رسیده است جای دیگر، اما کسی باور ندارد این رود، رود دیگری باشد. آب دیروزی گذشته و رفته و حالا شده چیز دیگر در جای دیگری. و آب‌های جدید آمده‌اند که آن‌ها هم بروند. با این‌حال تا وقتی که آبی در رود هست، هنوز همان رودخانه است، گیرم با آب دیگری.‏آدم‌ها عوض می‌شوند. تغییر می‌کنند. سال به سال و ماه به ماه و روز به روز. عوض می‌شوند و ما به هیئت همان آدم قبل می‌شناسیم‌شان هنوز. خاطره خنکی همان رود پارسالی که دلچسب بود، سمج می‌چسبد گوشه ذهن. تا ابد اسمش که می‌آید فکر می‌کنیم همه چیز همان است که بود.فقط وقتی بارومان می‌شود این آب در حال تغییر است که رود یا به کل خشک شده باشد یا آن‌قدر گل آلود که نشود باز شناختش.‏ + چقد دلم براتون تنگ شده بود برچسب‌ها: یه دآنشجومعلم میگوید+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت   توسط  یه دآنشجو مُعلّم  |  ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 229 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 23:15

امام على عليه السلامفرمود: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا (مردم خوابن، وقتی بیدار می شن که بمیرن.) ماجراهایی دارم با خواب های وقت و بی وقتم. یه زمانی بود اگه حجم و شدت کارم یهو زیاد می شد و سردرگم می شدم که چیکار باید بکنم، حتمن همون موقع می خوابیدم. البته بعدها فهمیدم کار بی ربطی هم نبوده چون باعث می شده بتونم با فراغ بال روی موضوع تمرکز کنم و راه حل بهتری برای مشکل پیش اومده پیدا کنم. الان اما اوضاع خوابم پیچیده تر شده. یه وقتایی انگار دچار حمله خواب آلودگی می شم و توی یه فاصله زمانی با چند حمله -که هنوز نفهمیدم منظمه یا نه- روبرو می شم. یه وقتایی که دور و اطرافم خلوته و امکان خوابیدن هست، همون حمله اول کارمو می سازه و تموم. تا اینجاشو خیلی کاری ندارم. خدا رحم کنه اون وقتی رو که درگیر کارم و اصلن امکان نداره بتونم بخوابم. توانایی که توی این موقعیتا به دست میارم برای خودم باور نکردنیه. البته این توانایی به میزان راحت بودنم با طرف مقابل هم بستگی داره. (هرچند ممکنه این راحتی به قیمت جونم تموم بشه اینجور وقتا!) داشتم از تواناییم می گفتم که کافیه تو جلسه ای باشم که نشه خوابید و مجبور بشم که چشمامو باز نگه دارم. می دونی که توی این موقعیت پلک چشما چند کیلو وزن پیدا می کنه؟ از این مرحله گذشتم و الان دیگه تونستم توی شرایط نامناسب با چشم باز بخوابم. مشکلم توی این شرایط اینه که یه ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 210 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 15:27

  فلسفه وجودی دل به کل با باقی اعضا و جوارح فرق دارد . نمیدانم روزی که گل آدمی رادر کارگاه ایزدی می سرشتند ، خداوند چرا چنین جنس لطیفی برای این عضوی که ابعادش از مشت مان تجاوز نمیکند به کار برد . نمیدانم چطور به این عضو کوچک چنین توانایی را داده که تحمل این همه بار را دارد . اصلا چطور است که این دل لامصب گاه و بی گاه میگیرد ... تنگ میشود ... آنقدر میگیرد که مشت که سهل است ، از چهار انگشتمان هم کوچکتر میشود . ازطرفی چرا دل با چشم رابطه مستقیم دارد و تاکه دلت میگیرد ، چشم میگرید ؟ چرا بعضی ها جنس قلبشان سنگی  و تیره است و بعضی ها از بلور شفاف تر و نازک تر ؟راستش بنظرمن براى نزديك شدن به حق بايد قلبى مثل مخمل داشت. چیزی که من اصلا ندارم . اما هر انسانى به شكلى نرم شدن را فرا مى گيرد. بعضى ها حادثه اى را پشت سر مى گذارند، بعضى ها مرضى كشنده را؛ بعضى ها درد فراق مى كشند، بعضى ها درد از دست دادن مال...همگى بلاهاى ناگهانى را پشت سر مى گذاريم، بلاهايى كه فرصتى فراهم مى آورند براى نرم كردن سختى هاى قلب.بعضى هايمان حكمت اين بلايا را درك مى كنيم و نرم مى شويم، بعضى هايمان اما افسوس كه سخت تر از پيش مى شويم.و من جز همین دسته ی دومم . روز به روز سخت تر و کدرتر :(( برچسب‌ها: یه دآنشجومعلم میگوید+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۶ساعت   توسط  یه دآنشجو مُعلّم  |  ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 224 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 15:27

تا حالا شکار رفتی؟ من میرفتم ولی دیگه نمیرم! آخرین باری که شکار رفتم شکارگوزن بود. خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش. وقتی بالای سرش رسیدم هنوزجون داشت. با چشماش داشت التماس می کرد. نفس می کشید. زیباییش منو تسخیر کرده بود. حس کردم که اون گوزن می تونه دوست خوبی واسم باشه. میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم. خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و وقتی منو ببینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم. از التماس چشماش فهمیدم بهترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینکه یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم. تو هیچوقت نمیتونی با کسی که زخمیش کردی دوست باشی...  +  روزبه معین  + نوشته شده در  جمعه سوم آذر ۱۳۹۶ساعت   توسط  یه دآنشجو مُعلّم  ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 204 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 15:27

من نه روان‌شناس هستم، نه جامعه‌شناس و نه کارشناس مسائل تربیتی و خانوادگی. فقط می‌دانم در آموزش‌های عریض و طویل دوران مدرسه و دانشگاه ما، در نظام تربیتی ما، در شیوه‌ی تفکر و زندگی نسل ما، حتما کاستی‌هایی درباره‌ی زندگی مشترک و همسرداری هست. نمی‌فهمم چرا بسیاری از تحصیل‌کردگان ما باور ندارند که همسرداری هم نیاز به آموزش دارد. نیاز به مطالعه و کتاب خواندن و کلاس‌رفتن و فیلم دیدن دارد. نیاز به صرف وقت و انرژی دارد؟ چرا بسیاری از تحصیل‌کردگان ما، نمی‌خواهند بپذیرند که بخش عمده‌ای از موفقیت در زندگی مشترک، نه حاصل قسمت و تقدیر و شانس، که حاصل رفتارهای خود زوجین است. مدتی است که وقتی با دوستان قدیمی حال و احوال می‌کنم، جرات نمی‌کنم حال همسر آنها را بپرسم. راستش آنقدرسردی زندگی مشترک و بدتر از آن جدایی رایج شده است که که می‌ترسم این احوال‌پرسی، باعث شود چیزی را بشنوم که دوست ندارم. این که چرا در نسل ما، تا این حد مشکلات زناشویی وجود دارد، مساله خطیر و شایان توجهی است و کاش خود ما دلمان برای خودمان بسوزد و با قبول این که نیاز به مطالعه و افزایش آگاهی داریم، همسرداری بیاموزیم! برچسب‌ها: یه دآنشجومعلم میگوید+ نوشته شده در  پنجشنبه نهم آذر ۱۳۹۶ساعت   توسط  یه دآنشجو مُعلّم  |  ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 214 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 15:27

"بی حوصلگی" برایت تازه گی ندارد.گاه گداری این حس، بی سر و صدا می آید و تا تو بخواهی تصمیمی برای بیرون کردنش بگیری؛ می بینی که خودش کاسه کوزه اش را جمع کرده و رفته.ولی این روزها بدجور بساطش را پهن کرده.کاسه کوزه هایش را چسبانده به تک تک سلولهایت. انگار پیش تو بیشتر خوش می گذراند.و تو بی حوصله تر از آنی که به فکر نجات سلولهایت باشی.


برچسب‌ها: یه دآنشجومعلم میگوید
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۶ساعت   توسط  یه دآنشجو مُعلّم 
..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 216 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 15:27

    شاید برای بزرگ شدن زود بود.شاید باید کوچک می ماندیم ؛تا 20 سالگی ...تا 30 سالگی ...تا 60 سالگی اصلاً ...کوچک می ماندیم و زندگی می کردیم .مثل 4 سالگی موقع دروغ گفتن خنده مان می گرفت ،دویدنمان از سر شوق بود ،و گریه هایمان بخاطر افتادن بستنی ...درد ها با بوسهء پدر آرام و اشک ها روی دامن مادر خشک میشد ...ما قد کشیدیم ...ولی بزرگ نشده بودیم ،و هنوز خیلی کوچک بودیم که پلکی زدیم و دیدیم وسط یک مسابقه ی بزرگیم .آدم ها را دیدیم که می دوند ، خسته می شوند ، گریه می کنند ، هل می دهند ، زمین می خورند ، بلند می شوند ، باز می دوند می دوند و می دوند ...تازه داشتیم آدم ها را نگاه می کردیم ،تازه می خواستیم بپرسیم اسم مسابقه چیست ؟!!چرا باید بدوییم ؟!!اگر ندویم چه میشود ؟!!تازه می خواستیم بند کفش هایمان را سفت کنیم ؛ که یک نفر ، دو نفر ، ده نفر ، لگدمان کردند و رد شدند ...وقتی که خوب له شدیم ؛نفر هزارم قبل از آن که از روی مان رد شود ؛ یقه مان را گرفت ، بلندمان کرد و گفت :" پاشو .زندگیه ... باید بدویی ... "خدا خیر بدهد نفر هزارم را !!ما می دویم ؛با کفش هایی که هنوز بندش باز است. ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 225 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 15:27

    دل پر از شوق رهاییست ،ولی ممکن نیستبه زبان آورم آن را که تمنا دارم# فاضل نظری  ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : رهاییست, نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 244 تاريخ : شنبه 11 آذر 1396 ساعت: 13:55

یک جایی از دعای ابوحمزه اینگونه است که : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى وَكَلَنى اِلَيْهِ فَاَكْرَمَنىوَ لَمْ يَكِلْنى اِلَى النّاسِ فَيُهينُونىیعنی خدایی را شکر می کنم که اختیار مرا به دست خودش گرفته و مقامم را بالا می برد و من را واگذار دیگران نکرده که خوار و ذلیلم کنند. داشتم به این فکر می کردم که واگذارت می کنم به خدا، یعنی چه؟ به نظرم بهتر است که ما به جای این که بیایم دیگران را واگذار خدا کنیم، خودمان را واگذارش کنیم ، حتما بهتر و بیشتر جواب می گیریم. پس، خدایا! خودم رااز دست همه انهایی که می دانی، به خودت واگذار می کنم. قل اعوذ برب الناس . برچسب‌ها: یه دآنشجومعلم میگوید ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 238 تاريخ : شنبه 11 آذر 1396 ساعت: 13:55

دلم می خواهد شصت،هفتاد سال پیش باشد. هفده ساله باشم. تابستان باشد و ما توی خانه ی طباطبایی های کاشان زندگی کنیم. صبح با صدای اذان مسجد از خواب بیدار شوم.بروم توی حوض وسط حیاط وضو بگیرم و بعد سر ایوان، رو به روی آن حجم بزرگِ آسمان نماز بخوانم. نمازم که تمام شد بخزم توی رختخواب خنکی که روی ایوان پهن است.بعد از یکی،دو ساعت از خواب بیدارم کنند و بروم بنشینم پای سفره صبحانه. توی سفره سنگک داغ باشد و پنیر و گردو و چند جور مربا. چای ام را توی این استکان های کمر باریک ریخته باشند. اشتها داشته باشم. مثل حالا نباشم که حالم از صبحانه به هم می خورد. صبحانه که تمام شد چادر،چارقد کنم بروم کلاس خیاطی زیور خاتون که چند کوچه پایین تر است. دخترهای محله هم آمده باشند.کلاس تا نزدیکی ظهر طول بکشد.بعد از کلاس توی ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : دیوانگی, نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 214 تاريخ : شنبه 11 آذر 1396 ساعت: 13:55

تا حالا شکار رفتی؟ من میرفتم ولی دیگه نمیرم! آخرین باری که شکار رفتم شکارگوزن بود. خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش. وقتی بالای سرش رسیدم هنوزجون داشت. با چشماش داشت التماس می کرد. نفس می کشید. زیباییش منو تسخیر کرده بود. حس کردم که اون گوزن می تونه دوست خوبی واسم باشه. میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم. خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و وقتی منو ببینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم. از التماس چشماش فهمیدم بهترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینکه یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم. تو هیچوقت نمیتونی با کسی که زخمیش کردی دوست باشی...  +  روزبه معین  ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 238 تاريخ : شنبه 11 آذر 1396 ساعت: 13:55

من نه روان‌شناس هستم، نه جامعه‌شناس و نه کارشناس مسائل تربیتی و خانوادگی. فقط می‌دانم در آموزش‌های عریض و طویل دوران مدرسه و دانشگاه ما، در نظام تربیتی ما، در شیوه‌ی تفکر و زندگی نسل ما، حتما کاستی‌هایی درباره‌ی زندگی مشترک و همسرداری هست. نمی‌فهمم چرا بسیاری از تحصیل‌کردگان ما باور ندارند که همسرداری هم نیاز به آموزش دارد. نیاز به مطالعه و کتاب خواندن و کلاس‌رفتن و فیلم دیدن دارد. نیاز به صرف وقت و انرژی دارد؟ چرا بسیاری از تحصیل‌کردگان ما، نمی‌خواهند بپذیرند که بخش عمده‌ای از موفقیت در زندگی مشترک، نه حاصل قسمت و تقدیر و شانس، که حاصل رفتارهای خود زوجین است. مدتی است که وقتی با دوستان قدیمی حال و احوال می‌کنم، جرات نمی‌کنم حال همسر آنها را بپرسم. راستش آنقدرسردی زندگی مشترک و بدتر از آن جد ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 236 تاريخ : شنبه 11 آذر 1396 ساعت: 13:55

فلسفه وجودی دل به کل با باقی اعضا و جوارح فرق دارد . نمیدانم روزی که گل آدمی رادر کارگاه ایزدی می سرشتند ، خداوند چرا چنین جنس لطیفی برای این عضوی که ابعادش از مشت مان تجاوز نمیکند به کار برد . نمیدانم چطور به این عضو کوچک چنین توانایی را داده که تح ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 233 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت: 21:12

امام على عليه السلامفرمود: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا (مردم خوابن، وقتی بیدار می شن که بمیرن.) ماجراهایی دارم با خواب های وقت و بی وقتم. یه زمانی بود اگه حجم و شدت کارم یهو زیاد می شد و سردرگم می شدم که چیکار باید بکنم، حتمن همون موقع می ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 221 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت: 0:20

 

بنده خدا داشت حرف می‌زد، وسط حرفاش یهو خیلی جدی گفت به این چادر سرت قسم ....

انگار کلی وزنه انداخت روی دوشم. گردنم درد گرفت.

 

+ sunlady عزیز ایمیل واست فرستادم 


برچسب‌ها: یه دآنشجومعلم میگوید
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۶ساعت   توسط  یه دآنشجو مُعلّم 
..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : لیاقتشو, نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 219 تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1396 ساعت: 13:13

یک جایی از دعای ابوحمزه اینگونه است که : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى وَكَلَنى اِلَيْهِ فَاَكْرَمَنىوَ لَمْ يَكِلْنى اِلَى النّاسِ فَيُهينُونىیعنی خدایی را شکر می کنم که اختیار مرا به دست خودش گرفته و مقامم را بالا می برد و من را واگذار دیگران نکرده که خوار و ذلیلم کنند. داشتم به این فکر می کردم که واگذارت می کنم به خدا، یعنی چه؟ به نظرم بهتر است که ما به جای این که بیایم دیگران را واگذار خدا کنیم، خود ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 224 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 20:11

دلم می خواهد شصت،هفتاد سال پیش باشد. هفده ساله باشم. تابستان باشد و ما توی خانه ی طباطبایی های کاشان زندگی کنیم. صبح با صدای اذان مسجد از خواب بیدار شوم.بروم توی حوض وسط حیاط وضو بگیرم و بعد سر ایوان، رو به روی آن حجم بزرگِ آسمان نماز بخوانم. نمازم که تمام شد بخزم توی رختخواب خنکی که روی ایوان پهن است.بعد از یکی،دو ساعت از خواب بیدارم کنند و بروم بنشینم پای سفره صبحانه. توی سفره سنگک داغ باشد و پن ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : دیوانگی, نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 191 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 20:11

زنی میان سال با چهره ای زیبا و لبخندی بر لب ، کمی چاق در حالی که مشغول ورزش در باشگاه است با هر چه تاکید تمام ترمی گوید :به دخترم سفارش کرده ام بچه نیاورد اصلا ، مگر خودت چه گلی به سر ما زده ای ! یک نفر را بیاوری مثل ما بد بخت شود ؟؟؟ پرسیدم:مگر ما بد بخت هستیم؟ ما هم به اندازه خودمان تا این سن که رسیده ایم لذتهایی از زندگی بردیم ، یک موسیقی خوب ، دوستی خوب ، کتابی خوب، غذایی لذیذ ، توان ورزش کردن ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 219 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 20:11