..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ]..

متن مرتبط با «فیلم یتیم خانه ی ایران» در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. نوشته شده است

امید هیچ معجزه اي ز مرده نیست؛ زنده باش!

  • ١- با این که من در اين ساعت و در اين لحظه دلم سخت گرفته از فضاي اين بيمارستان ولی با برفی که بارید، نوری در دل من تابیده شد. قلبم از این همه زیبایی مچاله شد. به وقت ٠٠:٣٠ بامداد يكشنبه ٢٥ دي ماه ١٤٠١ ٢- این‌ جا همچنان برف می‌ بارد . من در حال گوش دادن به اين قطعه زيبا هستم . برف ميبارد و از پشت پنجره به تماشای آن ایستادم. پرهای بالش خدا بر سرمان مي ‌ریزد. یک‌ آن زمان و مکان را گم کردم و گمان بردم سال ۸۶ است. برف چنان می‌ آید که مدرسه برای یک هفته تعطیل می‌ شود و هر شب، من با خیال راحت به خواب می ‌روم. به وقت نخوابيدن و كلافگي ٠٣:٥٨ بامداد ٣- ميشود هر وقت برف باريد ؛ فقط ياد من بيفتي ؟! بشنويم به وقت ٠٥:٣٤ ٤- بلاخره صبح شد .از شب گذشته برف می‌ بارد. شهر یک ‌دست سفید شده و در سکوتی آرامش‌ بخش فرو رفته. كليك در چهار پنج سال اخیر همچین برفی را به یاد ندارم. انگار سال ۸۶ باشد. یا قبل‌ تر ۸۳، که حتّی بر خورشید هم برف نشست. به راستي كه قدر دانه به دانه ‌ی برف را آدمیزاد وقتی می‌ فهمد که شهر زيبا و كوهستاني اش را خشک و رودخانه هايش را خالی می‌ بيند . پ.ن: مطالب بالا ثبت موقت شده بود . فرصت تكميل را تا به امروز بدست نياوردم . بايد احوالاتم را ثبت كنم تا يادم نرود . اين روزها همه چيز تاكيد ميكنم همه چيز فراموش شده و فراموش ميشود . بايد بنويسم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • احیاناً يبكي فيك كل شي اِلا عينيك

  • حقايق زندگي ما را رنج ميدهند . و در وسع هيچ انساني نيست كه زندگي بي رنج داشته باشد . اصلا ميداني ، تراژدي زندگي اين است كه حتي اگر تمامي كوشش هاي رسيدن به هدفت را هم متحمل شوي ، باز هم چيزي رسيدن به آن را تضمين نميكند . وجوه تراژيك زندگي كه اجتناب ناپذير هم هستند ، اين است كه همواره بااين وجوه سرو كار داريم و هر لحظه بايد حقيقتي را كه ناخوشايند است بپذيريم ، چرا كه تنها حقيقت است كه مارا نجات ميدهد .اگر با حقايق آشنا شوي ؛ ممكن است زندگي ات را تلخ كند . اما اگر زندگي و مرگمان را در اينجا و اكنون ترسيم كنيم ، هستي ما از خواب و خيال بيدار خواهد شد .انگاه در مي يابيم آنان كه احترام قلبي خودرا به مرگ ابراز كرده اند ، شوق خروج از پيله ي افكار و هر انچه كه برايش آزار دهنده است را بدست آورده اند . بنظرم عمده ي اضطراب هاي بشر را همين دو ( هيچ ) يعني هيچكس و هيچ چيز تشكيل ميدهد كه اولي اضطراب تنهايي و دومي اضطراب مرگ است.اما غافل از اينكه مرگ انديشي آغاز زندگي است هرچند كه خود مرگ پايان زندگي قابل لمسمان است .نيچه در جمله اي درخشان ميگويد اگر ميخواهيد زندگي را آغاز كنيد ، فرض كنيد فرشته مرگ جلوي شما حاضر شده است و شما فقط فرصت نوشتن متني بر روي سنگ قبرت داري و بعد از آن بلافاصله ميميري . اما هيچ محدوديتي هم در نوشتن نداري . پس چنين بنويس در اينجا كسي آرميده است كه ميخواست فلان شود اما بهمان شد . يا ميخواست فلان نشود اما بهمان شد . و در قسمت اول آرمان و در قسمت دوم آنچه واقعيت پيدا كرده را بنويس . و واقعيت ها را از فردا شروع كن و هرچه آرمانت بوده را عمل كن . بايد بدون حسرت و اضطراب ، بياد مرگ باشيم . چرا كه انسان اگر به هر امر نامعلومي ، بيش از آنچه ضرورت داشته باشد ، بپردازد ، , ...ادامه مطلب

  • از یک جایی به بعد آدم عوض می‌ شود

  • از یک جایی به بعد آدم عوض می‌ شود . یکسری خلق‌ و خوها ، عقاید، دغدغه‌ ها. خيلي چیزها می‌توانند روی این تغییرات موثر باشند. سن، تجربه، دوستان، جامعه و کتاب‌ ها و فیلم‌ ها و ... اين روزها بزرگترین تغییر, ...ادامه مطلب

  • مرگ تو جهانی را محزون و و جهانی را خوشحال کرد

  • حاج قاسم هم رفت. به حضورش عادت کرده بودیم مثل آن داداش بزرگ معروف دعواهای کودکی ‌مان که هروقت کم می‌ آوردیم از او مایه می‌ گذاشتیم، حاج قاسم هم برگ برنده ي همیشگی بود. هروقت نتانیاهو و ترامپ گنده ‌تر , ...ادامه مطلب

  • باید بشود برگردم به خودم؛ پناه ببرم به خودم

  • بايد برگردم به خودم. و یادم باشد همین طور آبکی خودم را از دست ندهم. حوصله‌ ی آدم ها را ندارم. اینها را اینجا می‌گویم وگرنه بیرون از اینجا قضاوتی روی آدم ها ندارم. اینجا این طوري است . بیرون از این‌ جا, ...ادامه مطلب

  • هدف چیست خدا عالم است

  • جالب است . اخبار ساعت دو، صف‌های طولانی هزاران مرد و زن و پیرمرد و پیرزن را نشان می‌دهد که مثل کشورهای قحطی‌زده، ساعت‌ها داخل صف مرغ دولتی ایستاده اند و از طرف دیگر هزاران هزار دهه‌ی شصتی و دهه‌ی هفتا, ...ادامه مطلب

  • من از حالم به این مردم دروغای بدی می گم

  • آدم باشیم؛خوب است به خدا!

  •   افتادگی بعضی ها،توهم بلندی برای بعضی های دیگر می آورد.اینگونه می شود که گاه نکته ای کوچک، می شود گره ای سنگین به تریش قبا یا پر شال بعضی های دیگر!, ...ادامه مطلب

  • مردم آنقدرها هم که فکر می‌کنید به شما اهمیت نمی‌دهند

  • مردم آنقدرها هم که فکر می‌کنید به شما اهمیت نمی‌دهند. شاید تلخ و ناگوار به نظر برسد اما واقعیت دارد. اگر همیشه فکرمان درگیر برداشت دیگران در مورد خودمان باشد، باعث می‌شود نظرات و توقعات دیگران برای‌مان تعیین کننده بشود.اینکه چه کسی هستیم، مدام در حال تغییر است . گذشته، حال و آینده‌ی ما کاملا با هم متفاوت است زیرا نگرش ما طبق شرایط زندگی و تجربیات، تغییر, ...ادامه مطلب

  • ار شو اي ديده که ايمن نتوان بود / زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است (لسان الغیب)

  • امام على عليه السلامفرمود: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا (مردم خوابن، وقتی بیدار می شن که بمیرن.) ماجراهایی دارم با خواب های وقت و بی وقتم. یه زمانی بود اگه حجم و شدت کارم یهو زیاد می شد و سردرگم می شدم که چیکار باید بکنم، حتمن همون موقع می خوابیدم. البته بعدها فهمیدم کار بی ربطی هم نبوده چون باعث می شده بتونم با فراغ بال روی موضوع تمرکز کنم و راه حل بهتری برای مشکل پیش اومده پیدا کنم. الان اما اوضاع خوابم پیچیده تر شده. یه وقتایی انگار دچار حمله خواب آلودگی می شم و توی یه فاصله زمانی با چند حمله -که هنوز نفهمیدم منظمه یا نه- روبرو می شم. یه وقتایی که دور و اطرافم خلوته و امکان خوابیدن هست، همون حمله اول کارمو می سازه و تموم. تا اینجاشو خیلی کاری ندارم. خدا رحم کنه اون وقتی رو که درگیر کارم و اصلن امکان نداره بتونم بخوابم. توانایی که توی این موقعیتا به دست میارم برای خودم باور نکردنیه. البته این توانایی به میزان راحت بودنم با طرف مقابل هم بستگی داره. (هرچند ممکنه این راحتی به قیمت جونم تموم بشه اینجور وقتا!) داشتم از تواناییم می گفتم که کافیه تو جلسه ای باشم که نشه خوابید و مجبور بشم که چشمامو باز نگه دارم. می دونی که توی این موقعیت پلک چشما چند کیلو وزن پیدا می کنه؟ از این مرحله گذشتم و الان دیگه تونستم توی شرایط نامناسب با چشم باز بخوابم. مشکلم توی این شرایط اینه که یه , ...ادامه مطلب

  • فلسفه ی دل

  •   فلسفه وجودی دل به کل با باقی اعضا و جوارح فرق دارد . نمیدانم روزی که گل آدمی رادر کارگاه ایزدی می سرشتند ، خداوند چرا چنین جنس لطیفی برای این عضوی که ابعادش از مشت مان تجاوز نمیکند به کار برد . نمیدانم چطور به این عضو کوچک چنین توانایی را داده که تحمل این همه بار را دارد . اصلا چطور است که این دل لامصب گاه و بی گاه میگیرد ... تنگ میشود ... آنقدر میگیرد که مشت که سهل است ، از چهار انگشتمان هم کوچکتر میشود . ازطرفی چرا دل با چشم رابطه مستقیم دارد و تاکه دلت میگیرد ، چشم میگرید ؟ چرا بعضی ها جنس قلبشان سنگی  و تیره است و بعضی ها از بلور شفاف تر و نازک تر ؟راستش بنظرمن براى نزديك شدن به حق بايد قلبى مثل مخمل داشت. چیزی که من اصلا ندارم . اما هر انسانى به شكلى نرم شدن را فرا مى گيرد. بعضى ها حادثه اى را پشت سر مى گذارند، بعضى ها مرضى كشنده را؛ بعضى ها درد فراق مى كشند، بعضى ها درد از دست دادن مال...همگى بلاهاى ناگهانى را پشت سر مى گذاريم، بلاهايى كه فرصتى فراهم مى آورند براى نرم كردن سختى هاى قلب.بعضى هايمان حكمت اين بلايا را درك مى كنيم و نرم مى شويم، بعضى هايمان اما افسوس كه سخت تر از پيش مى شويم.و من جز همین دسته ی دومم . روز به روز سخت تر و کدرتر :(( برچسب‌ها: یه دآنشجومعلم میگوید+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۶ساعت   توسط  یه دآنشجو مُعلّم  |  , ...ادامه مطلب

  • گوزن زخمی

  • تا حالا شکار رفتی؟ من میرفتم ولی دیگه نمیرم! آخرین باری که شکار رفتم شکارگوزن بود. خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش. وقتی بالای سرش رسیدم هنوزجون داشت. با چشماش داشت التماس می کرد. نفس می کشید. زیباییش منو تسخیر کرده بود. حس کردم که اون گوزن می تونه دوست خوبی واسم باشه. میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم. خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و وقتی منو ببینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم. از التماس چشماش فهمیدم بهترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینکه یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم. تو هیچوقت نمیتونی با کسی که زخمیش کردی دوست باشی...  +  روزبه معین  + نوشته شده در  جمعه سوم آذر ۱۳۹۶ساعت   توسط  یه دآنشجو مُعلّم , ...ادامه مطلب

  • همسر داری

  • من نه روان‌شناس هستم، نه جامعه‌شناس و نه کارشناس مسائل تربیتی و خانوادگی. فقط می‌دانم در آموزش‌های عریض و طویل دوران مدرسه و دانشگاه ما، در نظام تربیتی ما، در شیوه‌ی تفکر و زندگی نسل ما، حتما کاستی‌هایی درباره‌ی زندگی مشترک و همسرداری هست. نمی‌فهمم چرا بسیاری از تحصیل‌کردگان ما باور ندارند که همسرداری هم نیاز به آموزش دارد. نیاز به مطالعه و کتاب خواندن و کلاس‌رفتن و فیلم دیدن دارد. نیاز به صرف وقت و انرژی دارد؟ چرا بسیاری از تحصیل‌کردگان ما، نمی‌خواهند بپذیرند که بخش عمده‌ای از موفقیت در زندگی مشترک، نه حاصل قسمت و تقدیر و شانس، که حاصل رفتارهای خود زوجین است. مدتی است که وقتی با دوستان قدیمی حال و احوال می‌کنم، جرات نمی‌کنم حال همسر آنها را بپرسم. راستش آنقدرسردی زندگی مشترک و بدتر از آن جدایی رایج شده است که که می‌ترسم این احوال‌پرسی، باعث شود چیزی را بشنوم که دوست ندارم. این که چرا در نسل ما، تا این حد مشکلات زناشویی وجود دارد، مساله خطیر و شایان توجهی است و کاش خود ما دلمان برای خودمان بسوزد و با قبول این که نیاز به مطالعه و افزایش آگاهی داریم، همسرداری بیاموزیم! برچسب‌ها: یه دآنشجومعلم میگوید+ نوشته شده در  پنجشنبه نهم آذر ۱۳۹۶ساعت   توسط  یه دآنشجو مُعلّم  |  , ...ادامه مطلب

  • بی حوصلگی

  • "بی حوصلگی" برایت تازه گی ندارد.گاه گداری این حس، بی سر و صدا می آید و تا تو بخواهی تصمیمی برای بیرون کردنش بگیری؛ می بینی که خودش کاسه کوزه اش را جمع کرده و رفته.ولی این روزها بدجور بساطش را پهن کرده.کاسه کوزه هایش را چسبانده به تک تک سلولهایت. انگار پیش تو بیشتر خوش می گذراند.و تو بی حوصله تر از آنی که به فکر نجات سلولهایت باشی. برچسب‌ها: یه دآنشجومعلم میگوید+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۶ساعت   توسط  یه دآنشجو مُعلّم , ...ادامه مطلب

  • خدا خیر بدهد نفر هزارم را

  •     شاید برای بزرگ شدن زود بود.شاید باید کوچک می ماندیم ؛تا 20 سالگی ...تا 30 سالگی ...تا 60 سالگی اصلاً ...کوچک می ماندیم و زندگی می کردیم .مثل 4 سالگی موقع دروغ گفتن خنده مان می گرفت ،دویدنمان از سر شوق بود ،و گریه هایمان بخاطر افتادن بستنی ...درد ها با بوسهء پدر آرام و اشک ها روی دامن مادر خشک میشد ...ما قد کشیدیم ...ولی بزرگ نشده بودیم ،و هنوز خیلی کوچک بودیم که پلکی زدیم و دیدیم وسط یک مسابقه ی بزرگیم .آدم ها را دیدیم که می دوند ، خسته می شوند ، گریه می کنند ، هل می دهند ، زمین می خورند ، بلند می شوند ، باز می دوند می دوند و می دوند ...تازه داشتیم آدم ها را نگاه می کردیم ،تازه می خواستیم بپرسیم اسم مسابقه چیست ؟!!چرا باید بدوییم ؟!!اگر ندویم چه میشود ؟!!تازه می خواستیم بند کفش هایمان را سفت کنیم ؛ که یک نفر ، دو نفر ، ده نفر ، لگدمان کردند و رد شدند ...وقتی که خوب له شدیم ؛نفر هزارم قبل از آن که از روی مان رد شود ؛ یقه مان را گرفت ، بلندمان کرد و گفت :" پاشو .زندگیه ... باید بدویی ... "خدا خیر بدهد نفر هزارم را !!ما می دویم ؛با کفش هایی که هنوز بندش باز است. , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها