خیلی وقت است که او را ندیده ام . بچه که بودم هر بار که به منزل خاله ام میرفتیم او را میدیدم . هر بار با دیدنش پشت مادرم یا پدرم قایم میشدم . اما پدرم همیشه به او دست میداد و احوال پرسی میکرد . هربار که مرا می دید از من میخواست که با او بازی کنم و من از اینکه با او بازی کنم همیشه واهمه داشتم . اما وقتی می دیدم که کسی با او بازی نمیکند ناراحت میشدم ودوست نداشتم که او گریه کند و بخاطر همین با او بازی می کردم . تا اینکه بزرگتر شدم و فهمیدم سندروم داون چیست و دیگر از او نمیترسیدم و او تنها کسی بود که دوستی صادقانه و بی ریا داشت : )
+ به مناسب دوم دسامبر روز جهانی معلولین
++ بخوانید کلیک
+++ تبریک ویژه به هلیا (کلیک) سادات عزیز بابت تولدش . خانم دکتر تولدت مبارک
..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 202 تاريخ : يکشنبه 21 آذر 1395 ساعت: 18:54