ای همه راه آمدی، آریبنشین خسته ای و حق دارینَفَسی تازه کننمی دانم چند مانده ست از شبِ دشوارتا رسیدن هنوز باید رفتکار سخت است و راه ناهموار :)روح بلندتان شاد آقاي ابتهاج , ...ادامه مطلب
يكي از تفريحات و لذت هاي زندگي من تنهايي به بالاترين نقطه ي شهر رفتن كليك و ساعت ها در سكوت خيره به شهر شدن است . گاه آنقدر محو داستان هر يك از چراغ هاي روشن خانه هاي اين شهر ميشوم كليك كه ديگر زمان از دستم خارج ميشود . اما همين لحظات براي من بسيار زيبا و دلنشين هست . به طوري كه اصلا علاقه اي به جايگزين كردن اين تفريح با ساير تفريحات معمول را ندارم . چرا كه روز به روز ديدگاه عميق تري از زندگي را به من هديه ميدهد . بهتر ميفهمم كه چقدر با وجود اين همه بزرگي و عظمت جهان ، ما انسان ها هيچيم و دنيا چقدر عبث و باطل است . درباب همين مطلب و پيرامون عبث بودن وجود ؛ شوپنهاور اشاراتی دارد که صحنه های زندگی همچون تصاویر منقوش برسنگ های سخت و ناهموارند. از نگاه نزدیک اثری برما نمیگذارند و چیز زیبایی در آنها یافت نميشود مگر آنکه قدری دورتر بایستیم . در واقع دست یافتن به آنچه مدتها در آرزویش بسر برده ایم ؛ فقط کشف این حقیقت است که آن چیز چه مایه پوچ و توخالی بوده ! گاهي ماچنان زندگی میکنیم که گویی درانتظار چیزی بهتر هستیم حال آنکه اغلب آرزو میکنیم که ای کاش گذشته بازگردد و برآن حسرت میخوریم. ما به زمان بسان چیزی نظرمیکنیم که باید درگذرد و دراین رهگذر مارا به اهداف و خواسته هايمان برساند . اكثر مردم هنگامیکه به پایان کار میرسند و نظری بر گذشته می افکنند در می یابند که سرتاسر زندگی را چون چیزی گذرازیسته اند و باحيرت مشاهده میکنند که آنچه بی اعتنا از کنارش گذشته اند و لذتی از آن نبرده اند ، همان زندگی شان بوده یعنی همان چیزی که بخاطرش زندگی کرده اند .آه، چه مخلوق حریص, ...ادامه مطلب
برخي از دوره هاي رشد ما ، چنان گيج كننده است كه ما حتي تشخيص نميدهيم كه رشدي در حال وقوع است . شايد ما احساس خصومت شديد يا عصبانيت يا گريه و غم كنيم و يا دچار حمله هراس و يا هيستريك شويم و يا ممكن است احساس افسردگي كنيم . اما هرگز به ذهن ما خطور نميكند كه در واقع در مرحله اي از تغيير هستيم . مگر اينكه ما اتفاقي در كتابي در مورد حالمان بخوانيم . يا اينكه شخص متخصصي براي ما توضيحش بدهد . دقيقا حالمان مثل دانه ايست كه در تلاش است سنگي را بشكند و از دل زمين برخيزد. تا به گياه تبديل شود . اغلب اين احساس برايمان ناخوشايند است . حتي ممكن است براي اطرافيانمان هم باعث تعجب شود . اما انچه برايمان ناخوشايند ترش ميكند ،اين است كه نميدانيم چه اتفاقي در حال افتادن است ؟! آن دوره هاي طولاني كه بنظر ميرسد چيزي در درونمان منتظر است ؛ نفس خود را حبس كرده و مطمئن نيستيم از اين كه قدم بعدي چه بايد باشد ؟ و يا چيست ؟ اما سرانجام تبديل به دوره هايي ميشود كه منتظر آن هستيم . زيرا در آن دوره ها است كه ميفهميم براي مرحله بعدي زندگي خود آماده شده ايم . و اين به احتمال زياد يعني سطح جديدي از شخصيت در حال شكفتن است . چرا كه به ضرس قاطع ميتوانم بگويم محال است چيزي تا ابد همان بماند كه بوده . تغيير و شكوفايي جز لاينفك زندگي يك موجود است . حال تغيير فيزيكي باشد و يا روحي :) امروز هم جمعه بود و كلافگي جمعه اي مجددا سراغم آمد ؛ تنهایی دل به جاده زدم و از هواي پاك و سرد زمستاني لذت بردم . تركيب هواي تميز ، آسمان آبي ، ابر ، زمستان ، تلالو نور و صداي استاد شجريان ؛ باعث شد براي لحظات كوتاهي از همه جا و همه ي دغدغه هايم دور شوم . به همین علت , ...ادامه مطلب
متنفرم از روزهايي كه حتي خود نميدانم دردم چيست ؟ شايد هم ديوانه شدم و بقول آر دي لينگ ديوانگي يك سازگاري كاملا عقلاني با يك جهان ديوانه است .و اين يعني من هم در حال سازگاري با دنياي خويشم :) به هر جهت هرچه فكر كردم دليل منطقي را پيدا نكردم و با همين شوريده حالي پشت فرمان نشستم و به سمت شهر مورد علاقه ام رفتم بلكه مقداري از اين حال بد را به حال خوب تبديل كنيم . بار ديگر شهري كه دوست ميداشتم / ميدارم / خواهم داشت :) كليك و كليك پ.ن : سردي دي ماه و زيبايي برف باعث شد كه اين كليپ را اماده كنم . ممنون از مهران ياوري عزيز:) + باهم بشنويم + نوشته شده در جمعه هفدهم دی ۱۴۰۰ ساعت 22:40 توسط دلآرام | بخوانید, ...ادامه مطلب
حرف زدن با بعضی از ما آدمها، گفتگو با دیواراست.نه ازین جهت که چیزی نمیفهمند؛ نه ! ازین بابت که عین حرف هایت پژواک میشود و بر میگردد به خودت! حالا بعد از چند روز، ماه یا سال . خُ, ...ادامه مطلب
توی هر خانه همیشه کسی هست که برای خوردن شیرینی وا رفته ته جعبه داوطلب میشود،برای خوردن آن بخش نرم تر موز که نزدیک است خراب بشود، یا برنج هایی که چسبیده به ته قابلمه و سفت شده.این آدم همان است که مو, ...ادامه مطلب
یک وقتهایی آهنگهایی هستند که آدم را به خودشان میگیرند. یعنی جدا از آهنگشان، متن ترانه و شعری که خوانده میشود عجیب به دلت مینشیند. حس میکنی چه حرف دل تورا میزند. این جور وقتها اغلب، سوزنمان گیر, ...ادامه مطلب
در انتخابات کلمات دقت کنیم ، گاهی یک کلمه ی اشتباهی، نقطه ی پایان یک رابطه است :) و انسان به اين نتيجه ميرسد كه تنهایی، اصلا چیز غمگین کننده و ناشادمانی نبوده و نيست و نخواهد بود :) به همين سادگي :)+ بي مخاطب :), ...ادامه مطلب
خودم را قایم می کنم پشت لبخندها. پشت مشغولیت های روزمره. عادی زندگی می کنم. بی سر و صدا رفت و آمد می کنم. خودم را گم می کنم توی بوی قهوه ای که بی دلیل بیدار نگهم دارد. فرار می کنم از خودم. فرار می کن, ...ادامه مطلب
هیچ چیز در دنیا بدتر از معمولی شدن برای کسی نیست تبديل به روزمرگی شدن .از اینکه حضورت برای یک نفر بشود مثل مسواک زدن . مثل شانه کردن .که اگر حوصله داشت سراغت را بگیرد و اگر نداشت بگوید بماند برای بعد،دیر نمیشود!به خودتان احترام بگذارید با کسی بمانید، که اولویتش باشیدکه برایش دغدغه بشوید.نه اينكه تكراري شويد کسی که هر لحظه یادتان در خاطرش رژه برود ., ...ادامه مطلب
" خوردن ,ی ها رو بخور,کشیدنی ها رو نکش" مادربزرگم همیشه این را به عنوان نصیحت بهم میگفت.کاری ندارم که خیلی گوش نکردیم به حرف هایش.اما با خودم می گفتم حسرت , با اینکه خوردن ,ی است نمیشه خوردش و نباید.چرایش , ...ادامه مطلب
جلا نمی یابد که ، کِدر می شود روح آدمی در گذار سالها. + :(, ...ادامه مطلب
مردم آنقدرها هم که فکر میکنید به شما اهمیت نمیدهند. شاید تلخ و ناگوار به نظر برسد اما واقعیت دارد. اگر همیشه فکرمان درگیر برداشت دیگران در مورد خودمان باشد، باعث میشود نظرات و توقعات دیگران برایمان تعیین کننده بشود.اینکه چه کسی هستیم، مدام در حال تغییر است . گذشته، حال و آیندهی ما کاملا با هم متفاوت است زیرا نگرش ما طبق شرایط زندگی و تجربیات، تغییر, ...ادامه مطلب
داشتم فکر میکردم آدمیزاد چه شبیهِ رودخانه است، نه؟ رودخانه و آدمها، همیشه به یک هیئت و یک ظاهرند. با اینکه همه خبر دارند آبی که دیروز ازینرود میگذشته، گذشته و رفته و رسیده است جای دیگر، اما کسی باور ندارد این رود، رود دیگری باشد. آب دیروزی گذشته و رفته و حالا شده چیز دیگر در جای دیگری. و آبهای جدید آمدهاند که آنها هم بروند. با اینحال تا وقتی که آبی در رود هست، هنوز همان رودخانه است، گیرم با آب دیگری.آدمها عوض میشوند. تغییر میکنند. سال به سال و ماه به ماه و روز به روز. عوض میشوند و ما به هیئت همان آدم قبل میشناسیمشان هنوز. خاطره خنکی همان رود پارسالی که دلچسب بود، سمج میچسبد گوشه ذهن. تا ابد اسمش که میآید فکر میکنیم همه چیز همان است که بود.فقط وقتی بارومان میشود این آب در حال تغییر است که رود یا به کل خشک شده باشد یا آنقدر گل آلود که نشود باز شناختش. + چقد دلم براتون تنگ شده بود برچسبها: یه دآنشجومعلم میگوید+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت توسط یه دآنشجو مُعلّم | Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب