نميفهمند :)

ساخت وبلاگ

توی هر خانه همیشه کسی هست که برای خوردن شیرینی وا رفته ته جعبه داوطلب می‌شود،برای خوردن آن بخش نرم ‌تر موز که نزدیک است خراب بشود، یا برنج ‌هایی که چسبیده به ته قابلمه و سفت شده.این آدم همان است که موقع شام ظرف لب پریده را برای خودش برمی‌ دارد و هیچ وقت آن کسی نیست که آخرین کتلت مانده توی ظرف را بر‌دارد. 

نه،اسمش فداکاری نیست،ایثار هم نیست.شاید واقعا برایش مهم باشد که آخرین تکه کیک شکلاتی را بخورد.شاید شیرینی موزی که تنها نوع باقی‌ مانده است را دوست ندارد.اما می‌خورد،که می‌خواهد بگوید ببینید من چه مهربانم،چه از خود گذشته ام. اما کسی نمی‌بیند،نمی‌فهمد.کم کم آن آدم برای بقیه تبدیل می‌شود به کسی که شیرینی شکلاتی دوست ندارد،کتلت دوست ندارد،برایش مهم نیست سینه بخورد یا بال 

همیشه همینجوری است،آدم‌ ها نمی‌ فهمند به خاطرشان از چه چیزهایی گذشته‌ ایم،به خاطر اینکه به نظرشان خوب ‌تر بیاییم،مهربان‌تر باشیم.کانال تلویزیون را عوض كرده ‌ایم و به جای فیلم فوتبال ديده ‌ایم،آبی بیشتر دوست داشتیم اما قرمز پوشیدیم،نگفته ‌ایم آن کتابی که رویش چای ريخته ‌ای هدیه بوده، عزیز بوده . گفته ‌ایم حالا مهم نیست،اصلا یکی دیگر می‌خرم. 

اینجوری می‌ شود که گاهی خودمان هم دوست‌ داشتنی‌ ترهایمان را از یاد می‌ بریم،خودمان را هم.هیچ‌ وقت هم آدم مهربان و دوست ‌داشتنی ماجرا، ما نیستیم.آدمی هستیم که می‌شنویم: بدسلیقه.من تعجب می‌ کنم از تو.چه جوری اون شیرینی موزی بدمزه‌ ها رو بیشتر از این شکلاتی‌ ها دوست داری؟

..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 193 تاريخ : شنبه 14 دی 1398 ساعت: 21:16