مبر ز موي سپيدم گمان به عمر دراز / جوان ز حادثه اي پير ميشود گاهي

ساخت وبلاگ

در آینه نگاه ميكنم و انگار چیز زیادی تغییر نکرده است. فقط پس از پنج سال چندين تارموي سفيد شده كه هر بار مادرم به زور آنها را از روي سرم جدا ميكند اما بي فايده است و شاید چند سال ديگرهم چروک ‌هایی نازک و مورب، که واضح نیستند را ببينم . اما در اين موقع كه آينه را نگاه ميكنم ، خودم، فقط خودم ، می‌ دانم در این پنج سال چه‌ ها تجربه نکرده‌ ام، چه مرارتها و چه رنج‌ ها، و چه بغض هايي كه در نطفه در گلويم خفه شد و همگي تلنبار شدند . چه فرياد هايي كه نزدم تا روحيه ام را حداقل بخاطر بقيه حفظ كنم .ناگهان با سُر خوردن اشك روي گونه هايم و حس گرماي آن به خودم مي آيم و لبخندي ميزنم . با پشت دست اشك هايم را پاك ميكنم و نفس عميقي ميكشم و با خود ميگويم خداروشكر كه تمام شد . 

 

+ به مناسبت پنجمين سال :)

..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].....
ما را در سایت ..[ حرف هآی یک دآنشجو معلّم ].. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dabeer92-newa بازدید : 242 تاريخ : يکشنبه 23 شهريور 1399 ساعت: 21:09